۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

صدای بارون

روزی که از اینجا بریم,دلم برای "بارون" هاش از همه بیشتر تنگ میشه....
صدای بارون هم  مثل صدای امواج دریاست...آدم خسته نمیشه از گوش کردنشون...
بهت آرامش میده..بیشتر از هر موسیقی آرام....
البته اشاره کنم فقط صدای بارون...
چون اصلا از اون آدم هایی نیستم که از زیر بارون قدم زدن لذت ببرم{برعکس خیلی ها...}
دوست دارم یک لیوان قهوه که اصلا هم داغ نیست,{آخه نوشیدنی داغ اصلا دوست ندارم,برعکس خیلی ها...}
و تازه ترجیحا شیرین...{آخه تلخی قهوه رو دوست ندارم,برعکس خیلی ها...ولی خوب این رژیم بیپ بیپ نمیزاره که..باید تلخ بخورمش}
بگیرم دستم,بشینم پشب پنجره و به بارون نگاه کنم...
و به دود سیگار تو...
و تو بگی که من نمیدونم که چــــــــــــــقدر سیگار توی هوای بارونی میچسبه....
و من لبخند بزنم...
و تو لبخند بزنی...
و بعد ساکت بشیم....به دود سیگار نگاه کنیم و به بارون و درخت های روربه روی پنجره....
و به صدای بارون گوش کنیم....
و صدای بارون...
وصدای بارون...



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر